زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
حضــرت عشق ســرِ دار ســلامی دارم از لبِ زخــمِ تـرك خورده پیــامی دارم خیلِ بیعت شكــنان نوكــرِ بی اجر شدند همه با وعــدۀ یك كیسۀ جو زجــر شدند چند سالی است در این شهر وفا مُرده نیا زخم این نیزه پرستان به تنـم خورده نیا باغِ سبزی كه نوشتند فقط نی زار است سرِ من راهیِ شام و بدنــم بـر دار است تا به خــارج شدن از دینِ تو فتــوا دادند سنگ دل ها همه بر كُـشـتـنِ تو پا دادند |